دو سال پیش همین موقعها که اولین پستم رو توی اولین بلاگم نوشتم، هیچ فکرش رو نمیکردم اینقدر بلاگ برام مهم بشه.
فکرش رو نمی کردم چند بار عوضش کنم، بیخیالش بشم، نو بشه، کهنه بشه، پیشنویس بمونه خیلی چیزا، خیلی جالبه.
برای من که همیشه جاهای مختلف، پراکنده، مینوشتم، بلاگ آروم آروم حاشیه امن نوشتنم شد. این آخرا کمتر از قبل مینوشتم. بیکیفیتتر حتی.
این سومین بلاگمه! انگار هر چند وقت یه بار خسته میشم از مدل حرفای خودم به خودم. دوست دارم یه جور دیگهای با خودم حرف بزنم. برای همین هم یه بلاگ جدید میزنم که بدونم دوست دارم عوض کنم خیلی چیزا رو [که احتمالا هم موفق نیستم].
اولین پستی که دو سال پیش گذاشتم، مربوط به روز اول عید بود که خونهی مادرجون جمع شده بودیم و بازی میکردیم. این کارت هم افتاده بود به من. این کارت رو پست کردم با این آهنگ. و حالا دارم به این فکر میکنم که چقدر زیاااااددددد از فضای اون روزها دورم. خوب این رو یادمه که اون روزا با خودم میگفتم: «تا دو سال دیگه احتمالا یه آدمی میشم، که آدمی که الان هستم قطعا از اون آدم بدش میاد!» و آره، اون آدمِ دو سال پیش از آدمی که امروز هستم خیلی بدش میاد! اما چرا؟
اون موقعها فکر میکردم آدمِ دو سال دیگه، خیلی سرخوردهس. بدبخته. خستهس. و طبعا ناراضیه! چه حالب! الان هم خستهم، هم بدبخت و هم سرخورده! اما اصلا ناراضی نیستم :) یه سرخوردهی بدبخت خستهام که در رضایتبخشترین وضعیته انگار. نمیدونم چطور این همه جمع اضدادم. ولی هستم. و یه وقتایی خیییییلی از این اضداد راضیام. گرچه یه وقتایی خیلی کلافه میشم از خودم.
حالا باید به نیلوی دو سال پیش بنویسم که: «تو با همهی کارهات، همهی خطاهات، همهی احساساتت، همهی افکارت، هنوز هم برای من عزیز هستی. اما حالا دیگه اصلا مثل تو فکر نمیکنم. حالا روزهام خیلی بیشتر از روزهای تو نوسان داره. فضای ذهنیم کلا از تو دوره. و راستش رو بخوای، اصلا حاضر نیستم به تو برگردم. وقتی به تو نگاه میکنم و تو رو به یاد میآرم، میبینم از اینکه تو از من بدت بیاد واقعا ناراحت نیستم.»
[حجت اشرفزاده - ماه و ماهی]
سلااااام