واسطه نیار، به عزتت خمارم.
حوصلهی هیچ کسی رو ندارم.
کفر نمیگم؛ سوال دارم؛ یک تریلی محال دارم.
تازه داره حالیم میشه چیکارهم.
میچرخم و میچرخونم؛ سیارهم!
تازه دیدم حرف حسابت منم؛
طلای نابت منم؛
تازه دیدم که دل دارم؛ بستمش.
راه دیدم - نرفته بود - رفتمش.
جوونهی نشکفته رو رَستمش.
ویروس که بود، حالیش نبود، هستمش.
جواب زنده بودنم، مرگ نبود!
جون شما، بود؟!
مردن من، مردن یک برگ نبود!
تو رو به خدا، بود؟
اون همه افسانه و افسون، ولش؟!
این دل پرخون، ولش؟!
دلهرهی گم کردن گدار مارون، ولش؟!
تماشای پرندهها، بالای کارون، ولش؟!
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون، ولش؟!
دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟ جونور کامل کیه؟
گفتی: بیا! زندگی خیییلی زیباست! دویدم!
چشم فرستادی برام تا ببینم؛ که دیدم!
پرسیدم این آتشبازی تو آسمون، معناش چیه؟
کنار این جوب روون، معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز، این همه سر و اسرار، معماست؟!
آوردی حیرونم کنی، که چی بشه؟ - نه والله؟!
مات و پریشونم کنی، که چی بشه؟ - نه بالله؟!
پریشونت نبودم؟
من، حیرونت نبودم؟
تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه؛
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه؛
گفتی ببند چشماتو؛ وقت رفتنه.
انجیر میخواد دنیا بیاد؛ آهن و فسفرش کمه.
چشمای من آهن انجیر شدن.
حلقهای از حلقهی زنجیر شدن.
عمو زنجیرباف! زنجیرتو بنازم! چشم من و انجیرتو بنازم!
[ عمو زنجیرباف - شعر : حسین پناهی - آهنگ : محسن چاوشی]