«اگر انسانی، انسانی را به خاطر گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود.» - امام صادق (ع)
در بسیاری از مسائل برایم پیش آمده که فکر میکردم افرادی که دارای این ویژگی یا مسئلهی خاص هستند، چقدر از انتظاری که من برای خود متصور هستم دورند. مثلا شاید درکی نداشتم که چطور ممکن است آدمها آنقدر در ناراحتی یک مسئله پیش بروند که به افسردگی برسند. که مثلا تا آن حد پیش بروند که نیاز داشته باشند به این خاطر قرص مصرف کنند. یا به عنوان یک مثال دیگر، وقتی میشنیدم که فلان شخص در سالهای اول دانشگاه با انگیزه و با شور و نشاط زیاد، دروس را با نمرههای خوبی میگذراند و در کنارش کارهای جانبی زیادی هم انجام میدهد، اما به سالهای آخر که میرسد بیانگیزه و با بیحوصلگی فقط درسها را میگذارند که گذرانده باشد، خیلی تعجب میکردم. و بسیاری از این قبیل تعجبها! همیشه با خود میگفتم این آدمها چه مشکلی دارند؟ واقعا چطور همهچیز اینقدر برایشان پیچیده شده؟ چه چیز آنها را تغییر داده؟ با خود میگفتم شاید تلاش لازم برای دوری از این افولها را نداشتهاند. راستش را بگویم شاید خیلی هم درست نباشد اسمش را بگذارم «سرزنش». یعنی به خاطر ندارم که واقعا چنین آدمهایی را سرزنش کرده باشم. اما همیشه برایم سوال بود که اینطور درگیر پیچیدگیها شدن، چطور و در طی چه نوع فرآیندی اتفاق میافتد؟
احساس میکنم که خودم حالا به خوبی درگیر بخشی از این پیچیدگیها هستم. حالا این پیچیدگی لزوما هم چیزی نیست که به عنوان مثال در بالا گفتم. یعنی بحثم این نیست که من درگیر چیزی هستم که قبلا انسانها را به خاطر آن سرزنش کرده بودم. سرزنش هم که نه، برایم سوال بود. به هر حال، بحثم این است که به طور کلی حالا من هم درگیر پیچیدگیهای خاص خودم هستم. پیچیدگیهایی که شاید واقعا بروز اجتماعیاش میتوانست به صورت ناله یا افسردگی یا قرص خوردن یا جلب توجه یا هرچیز دیگر باشد. این درگیر پیچیدگی شدنها، و واکنشهایی که به سبب این پیچیدگیها در ارتباط با دیگر آدمها و در برخوردهای اجتماعیتر از خود بروز میدهم، به من این درس را داده که هرگز نباید و هرگز حق آن را ندارم که هیچ انسانی را به خاطر هیچ رفتار نامتعارفی سرزنش کنم. حق آن را ندارم که بگویم فلان شخص چرا افسرده شد؟ فلان شخص چرا رفتار نامتعارفی دارد؟ فلان شخص چرا اینقدر از زندگی گله دارد؟ فلان شخص چرا اینقدر از همهچیز ناله میکند؟ فلان شخص چرا تا این حد دیگران را مورد تمسخر قرار میدهد؟ حتی حق آن را هم ندارم که بگویم چرا فلان شخص خوشبختیهای خود را به رخ دیگران میکشد؟ کلا از این دست ابراز پدیدههای اجتماعی مرسوم در میان افراد جامعه. همهی همهی اینها مربوط به هر شخص که باشد، احتمالا بخشی از پیچیدگیهای زندگی همان آدم است. من نه میتوانم بگویم چرا و نه میتوانم سرزنش کنم. و این سرزنش نکردن به خاطر ترس از این نیست که من هم دچار چنین چیزی شوم. این سرزنش نکردن را باید یاد بگیرم چون این را یاد گرفتهام که هر کدام از این درگیریهای شخصی با همهی جزییاتی که دارد میتوانست دقیقا برای من رخ دهد. هیچ تضمینی هم وجود نداشت که عکسالعمل من نسبت به مسائل از عکسالعمل آنها نامتعارفتر نباشد. شاید من الان میگویم که خودم هم درگیر یک پیچیدگی بد هستم، اما اینکه من بروز اجتماعی برای این درگیری را ندارم و از جانب من کسی متوجه آن نیست، بیشتر این را ضعفی در خودم میبینم و از قضا شاید بهتر است به جای آنکه دیگران را برای چنین چیزی سرزنش کنم، به حال آنها غبطه بخورم که لااقل با افسرده شدن، یا ناله کردن، یا رها کردن، یا هر چیز، درگیری ذهنیشان را تا حد ممکن کم میکنند؛ حال من که خودم هیچ یک از این کارها را برای بهبود وضعیت خودم انجام نمیدهم :) پس چه جای سرزنش؟ چه جای جبهه گرفتن در مقابل این دست از آدمها؟ اتفاقا شاید اینکه سعی کنم احترام همهشان را حفظ کنم تصمیم خیلی بهتریست.
به هر حال، این حدیث را خیلی قبول دارم و امید دارم که فهم کافی برای درک آن را داشته باشم.
به هر حال، این حدیث را خیلی قبول دارم و امید دارم که فهم کافی برای درک آن را داشته باشم.