دیشب بالاخره بعد یه سال باز زیر آسمون شب خوابیدم. اونم از نوع پر ستارهش.
این عکسو دیشب گرفتم:هوا سرد بود و اگه عاقلتر بودم احتمالا همون سر شب پا میشدم از اونجا میرفتم توی اتاق میخوابیدم. اما خب باید فکر میکردم.
دیشب باز به خیلی چیزا فکر کردم. بیشتر از همه به اینکه این فکرا رو چطوری تموم کنم.
به این فکر کردم که من چقدر ارتباطم با آدمای مختلف فرق داره! یعنی کاملا بر حسب تعریفی که از اون آدم دارم باش ارتباط میگیرم. اما چقدر اشتباهه...
از یکی بدم میاد چون به نظرم یه سری کاراش درست نیس یا از یکی خیلی خوشم میاد چون به نظرم افکار درستی داره. و بر همین اساس هم باهاشون کمتر و زیادتر حرف میزنم یا کمتر و زیادتر بهشون فکر میکنم. دیروز تو فکر چندتا از دوستام بودم و اینکه چه خرابتر شده همهچی بینمون. به این فکر کردم که چی شد که تلاشی نکردم درست شه؟ دیدم واقعا ارزشگذاری میکنم روی آدما و هرکس یه طوری ارزش داره. اینه که برای اونایی که ارزشمندترن بیشتر انرژی میذارم که بمونن. ولی احتمالا پیشفرضم نسبت به یه سریشون اشتباس. اما خب، اونا هم خوب نبود کاراشون. قبول کنیم.